اتمسفر

ساخت وبلاگ
جاده ها هم گاهی تلختراز همیشه اند......دلم میخواست توانایی سرعت بالا تراز حدیک چهارچرخ روداشتم تا از این موقعیت جغرافیایی تا مدتادورشم.....که نبینم غریبی کسی که مثل خودمه....

 

دنیای قلابی .....حتی مسکن هایش هم دردرا بیشتر میکنه......سردردی بی دردسر در کنار تاریکی جاده ای که مدام همه از کنارش رد میشوند......

انگار ماهم جزوی از جاده شدیم......

گاهی سکوت وفرار ازبودن درکنار آدمهایی که پراز ادعای نزدیک بودن و خانواده بودنند بیشتر شرف دارد....

خوب که نگاه میکنم میبینم دلم هیج چیز نخواست و نمیخواهد.....

اگرتا حالا زجر میکشیدم از نگفتن و دلم میگرفت.....حالا مردم انگار.......انگار یکی گل گرفته کلامم را

پیچک ...پیچیده ترین موجودیست که دیدم.....

یادم نمیره....خیلی کوچیک بودم.....مادرم سخت مریض بود و ازهوش رفته بود....بابامم نبودن....مادربزرگم و همه نگران....

اما من نمیذاشتم مادرمو آمبولانس ببره.....

حروله میکردم.....بالا پایین میپریدمو حیغ میزدم....وگوشه ی چادر مادرمو میکشیدم....

اینقدر ادامه دادم ......اینقدر محکم گرفته بودم.....که یک لحظه به نظر یک نفررسید تنهاراهش یک چک محکمه ....

هنوز صدای اون سیلی توگوشمه.....

همون لحظه سکوت کردم....

آروم چادرمادرمو ول کردم .....

وتا مدتها باهیچکی حرف نزدم.....

امشب اینقدر داغونم.....که ....

عین بچگی حروله میکنم درسکوت ومنتظر سیلی ام. .. 

که خیالم راحت بشه کنار بیام با واقعیت.....

برم یه گوشه......

.اتمسفر# تفکراتم تمومه. ......

 

دست روزگار...
ما را در سایت دست روزگار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atrebaharesib بازدید : 201 تاريخ : شنبه 24 فروردين 1398 ساعت: 22:30