دیو جاده

ساخت وبلاگ
باز امشب دل پیچک غریبونه گرفت .....

 

دیوار اتاقش تنگ تنگ شدو دید خیابونا به زور لابلای اشکاش پیدان.......

دنبال آسمون خدا رفت و رفت تا جاده# ای که فقط ماشین سنگین ها به زور فریادازکنار هم میگذرن......

صدای ضبطشو برد بالا و اشک ریخت.....پیچک باید گاهی فرار کنه تا به خوش برسه....پیداشه از توی شلوغی افکارش

پیچک صندلی کنار دستشو برا عشقش خالی گذاشت ....

شب تولد یه آقا مگه میشه ازش عیدی نگرفت.....

اینقدری بارونی شد دل دربدرم که زدم کنار و توتاریکی جاده# گم شدم ولی.....

به سایه ی اسم ارباب تکیه کردم و گله کردم.....

نق زدم....دیوونگیمو بهانه کردم واسه اینکه بخوان صدامو بشنون.....

کنار رخشم عطر سیب داشت و دلم نم بارون و چشمام بی تاب واسه دریایی از کلماتی که دلسیرم از نگفتنشون......

باور میکنی به جای آبادی ویرونی خواستم؟خوب نیست هوای پیچک.....

ابسار دلمو بدین دست صاحبش.....من از سیاهی جاده نمیترسم.....از گره خوردن به زمینیا میترسم.....

به وابستگی...به......ازاینجا تا دستهای نوازش بابا نیم روز ویک خورشید فاصله است.....

من که خاکی ام و بند .....خدایی توبیا مهربون.....

 

دست روزگار...
ما را در سایت دست روزگار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atrebaharesib بازدید : 115 تاريخ : شنبه 24 فروردين 1398 ساعت: 22:30