غریق ونابینا

ساخت وبلاگ
قصه ی غریق# .....ناشکری پیچکیه که دیوونه ی بارونه......

یادش رفته بود که برابارون هاروزشماری میکرد و تاریخ آخرین بارون و اولین بارون رو همیشه مینوشت....

یادش رفته بخاطر حسرت بارون تا هوا ابری میشد له له میزد که خدایا فقط دوتا قطره بارون بباره تا بدونم هنوز دوستم داری....

یادش رفته ساعتهازیر بارون مینشست تا دلش دریایی بشه....

یادش رفته صبحهایی که خورشید تار بود لابلای ابر تا شب امید بارون داشت....

یادش رفته ماه که توآسمون شب خیمه میزد امید داشت...شاد بود که فردا بارونه.....

پیچک یادش رفته.....

حالاکه غرق نعمت خداست .....یادش رفته.......یادش رفته بادست و پای شکسته هم بارون حرف اول رو میزد

یادش رفته که انتظار بخشش خدا  دلشو میسوزوند اما بارون  نمیومد.....

حالا که مدام هواابریه...... 

حالا که بارون هفته به هفته میاد ....اینقدر که همه از اومدنش میترسن.....

توکجایی پیچک.....کنار کدوم دیوار به زمین چسبیدی که آسمون بارونی رو نمیبینی.....

خداجان.....توبه.....بخاطر همه ی نعمتهایی که انتظارشو میکشیم و وقتی عطا میکنی درکشو نداریم

دست روزگار...
ما را در سایت دست روزگار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atrebaharesib بازدید : 174 تاريخ : شنبه 24 فروردين 1398 ساعت: 22:30